سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنچانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

سالگرد تخریب بقیع

کتاب دیوان عشق

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (92)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (174)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (35)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (168)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (11)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (17)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (28)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (15)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (49)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (21)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (13)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (23)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (224)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (141)

سروده های دیگر (156)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 790963
بازدید امروز :121
بازدید دیروز : 14
تعداد کل پست ها : 1280

 

ماجرای در و دیوار

سوره ی کوثر قران کریم
دختر پیغمبر(ص)
بود در بستر بیماری و بد احوالی
آخر زندگی زهرا(س) بود
گفت: با شیر عرب حیدر کرار (ع) چنین
یا علی(ع)
آنچه نگفتم به تو
گویم امروز
تا که آسوده و آرام روم از دنیا
گفت: حیدر (ع) که
بفرما سخنت را زهرا(س)
و چنین گفت:گل سر سبد باغ ولایت به علی (ع)
لشکر کفر و نفاق
سمت این خانه چو آورد هجوم
پشت در رفتم و دستانم را
چو ستونی کردم  
تا عدو وارد خانه نشود
یا علی(ع)
قدرت بازوی من آنقدر نبود
تا که من مانع آن لشکر دجاله شوم
شعله ور بود در چوبی خانه آن روز
خواستم تا که نبیند کسی صورت من
پشت در رفتم و گردید پناهم آنجا
یا علی(ع)
پیرهنم شعله گرفت
بین دیوار و  در و شعله ی آتش بودم
نفسم بند آمد
و در آن حال صدایت کردم
یا علی...
یا علی...
یا علی...
و عدو نام تو را چون که شنید
از سر بغض و عناد
آن در سوخته را
داد فشار
پهلوی من بشکست
میخ در سینه ی من را آزرد
محسنم  را کشتند
بعد هم
سیلی محکم دجاله ی مشهور عرب
صورتم را آزرد
آن سوی صورت من خورد به دیوار
و محکم به زمین افتادم
چادرم خاکی شد
چون که آن لشکر سیصد نفره
می دویدند به سوی خانه
غیر ممکن شده بود آن که ز جا بر خیزم
شعله می زد به سر و صورت من
آتش و دود
هرم آتش
به خدا
صورت نیلی من را سوزاند



چهارشنبه 98 بهمن 2 | نظر

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin