دست ساقی
|
|
تا که افتاد مشک آب از دست آسمان داد آفتاب از دست
باغ در آتش است و می سوزد دل ساقی در التهاب از دست
دست ساقی جدا ز تن گشته پای داده ولی، رکاب از دست
گاه شرمندگی است ، دست نقاب! وای من داده او نقاب از دست
کودکان منتظر که آب رسد چشمه خشکید و شد سراب از دست !
ای پدر جان بگو عمو به کجاست؟ داده اما پدر، جواب ازدست !
مجلس ختم ساقی است به پا داده قاری ولی کتاب از دست!
داده از دست، دست خود ساقی در دل شیعه انقلاب از دست
|
یکشنبه 90 آذر 13 |
نظر بدهید
|
|
|
|