شعر تلخ
|
|
طی شد بهار عمر و در خوابیم افسوس نه فکر نان ، نه در پی آبیم افسوس
با چشمهای بسته در تاریکی شب در جستجوی نور مهتابیم افسوس
در آزمون نوکری مردود بودیم آنگاه پنداریم اربابیم افسوس
از قافله فرسنگها دوریم اما کو شوق رفتن تا که بشتابیم افسوس
روزی به دریا متصل بودیم و حالا دیگر فقط یک قطره آبیم افسوس
ما با علی(ع) پیمان یاری بسته بودیم وقت عمل نایاب نایابیم افسوس
جمع غنایم کرده ما را غافل از دین گویا که ما در جنگ احزابیم افسوس
انگار قران هیچ مفهومی ندارد سرگرم مد و لین و اقلابیم افسوس
خورشید پنهان است پشت ابر تیره دلخوش به نور کرم شب تابیم افسوس
آزرده می گردیم از شعری که تلخ است دنبال شیرینی قطابیم افسوس
|
سه شنبه 92 فروردین 6 |
نظر بدهید
|
|
|
|