سقای طفلان
|
|
تا دیده بستی به رویم ، تاریک شد دیده گانم تا دستت از پیکر افتاد ، از کف برون شد توانم
میر و علمدارم تو بودی ، ماه شب تارم تو بودی رفتی و با رفتن تو ، تاریک شد آسمانم
یار یتیمان تو بودی ، سقای طفلان تو بودی تو می خوری غوطه در خون ، دیده به ره کـودکانم
ای شیر مرد ای دلاور ، ای دیـن حق را تو یاور افتاده ای غرقه در خون ، هرگز نبود این گمانم
بگذار تا چشمهای خورشیدی ات را ببینم حالا که رفتی ز دستم ، ای یاور مهربانم
وقتی تو رفتی زدستم ، من دست از جان بشستم آر برایم تو بودی ، جان بلکه بهتر زجانم
برگو چگونه برم من ، نعش تو را سوی خیمه تو پیکرت قطعه قطعه ، من نیست در تن توانم
|
سه شنبه 92 آبان 21 |
نظر بدهید
|
|
|
|