غربت
|
|
مانده ام خسته و تنها به دیار غربت در دلم مانده غم و درد و غبار غربت
می کشم درد فراق و غم هجر یاران کس ندیده است چو من لیل و نهار غربت
روزها هم شب تار است برایم دیگر عمر طی شد همه دم در شب تار غربت
کسی از حال من خسته خبر دار نشد به جز آن کس که چو من گشته دچار غربت
من که خود ضامن آهوی بیابان بودم شدم از جور زمان صید و شکار غربت
همه ی سال به جز غصه ندارم یاری فصل پائیز و خزان است، بهار غربت
زهر آتش زده بر جانم و می سوزم من آنچه آمد به سر من همه کار غربت
من غریب الغربایم، سر قبرم آئید قبر من گشته ملقب به مزار غربت
|
سه شنبه 94 آذر 17 |
نظر بدهید
|
|
|
|