سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنچانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

سالگرد تخریب بقیع

کتاب دیوان عشق

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (92)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (174)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (35)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (168)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (11)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (17)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (28)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (15)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (49)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (21)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (13)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (23)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (224)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (141)

سروده های دیگر (156)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 790537
بازدید امروز :9
بازدید دیروز : 170
تعداد کل پست ها : 1280

 

ابیات عاشورایی

تا وقت سحر برادرش را می دید
خورشید و مه برابرش را می دید

وقتی که برادرش به خون غلطان شد
او آه و فغان مادرش را می دید
---
با حمد و سلام و صلوات سقای حرم
می رفت سوی فرات سقای حرم

گفتم به کجا می روی ای باب نجات
برگرد تویی آب حیات سقای حرم
---
با ذکر و مناجات سحر کن شب را
ای قبله ی حاجات سحر کن شب را

فردا سر تو بر سر نی خواهد بود
با حمد و عبادات سحر کن شب را
---
بوسید حنجر را ولی خون گریه می کرد
دید او برادر را ولی خون گریه می کرد

بالای تل وقتی که می زد ناله مادر
می دید مادر را ولی خون گریه می کرد
---
در زیر پا چون دست و پا می زد برادر
خاک عزا بر فرق خود می ریخت خواهر

مغلوبه ای شد گرد و خاکی بود انگار
کرب و بلا آن روز شد صحرای محشر
---
راس برادر را به دامان داشت آن روز
در سینه درد و چشم گریان داشت آن روز

پیش از برادر جان به جانان داده بود او
هرگز مپندارید که جان داشت آن روز
---
چون پیکر بابا به روی خاک بدیدند
ازعالم فانی همگی دست کشیدند

در بند اسارت، همه با داغ فراوان
با پای برهنه روی خاشاک دویدند



سه شنبه 97 شهریور 27 | نظر

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin