با حالتی غمگین و تبدار
غلتیده اشکم روی رخسار
قران گرفته بر روی سر
سرتا به پا اما گنه کار
عصیان من از حد فزون است
کردم گنه هر روز صدبار
نیکی نکردم هر گز اما
جرم و گناهم هست بسیار
من بنده ی خوبی نبودم
در بند خود خواهی گرفتار
جای سپاس و قدردانی
من از خدا بودم طلبکار
بودم به ظاهر گر مسلمان
بسیار کافر تر ز کفار
یک عمر کردم ناسپاسی
جای سپاس از حی دادار
گویا که در دستان شیطان
بوده مرا پیوسته افسار
آئینه ی قلبم سیاه است
از بس گرفته گرد و زنگار
من با بدان کردم رفاقت
هرگز نبودم یار ابرار
هر لحظه کفران، ناسپاسی
هر روز هی تکرار، تکرار
شکر تو را هر گز نگفتم
وقت سکوت و وقت گفتار
با دشمنانت یار بودم
با دوستان در جنگ و پیکار
بوده نماز و روزه هایم
از روی ناچاری و اجبار
گر مومنان گلهای دینند
هستم ولی من مثل یک خار
راه سعادت از برایم
دیگر نباشد صاف و هموار
آلوده هستم بر گناهان
بر آتش دوزخ سزاوار
شرمنده از کردار خویشم
بر جرم خود بنموده اقرار
یارب به حق هشت و چارت
الغوث خلصنا من النار