چند شنبه برو که منتظرم
چشم در راه جمعه ای دگرم
شنبه تا پنج شنبه دلگیرم
از غم هجر یار خونجگرم
زیر بار غم جدایی یار
خم شده سالهاست این کمرم
داده وعده که جمعه می آید
جمعه ها را یکی یکی شمرم
شب ظلمانی فراق برو
طالب صبح روشن و سحرم
تا دم مرگ هم صدایش زد
بود در انتظار او پدرم
نکند من هم از جهان بروم
و نبینم جمال آن قمرم
زندگانی بدون او مرگ است
در فراقش به حال محتضرم
یوسف فاطمه(س) ز راه رسید
چشم در راه درج این خبرم
به گمانم که او نرفته سفر
حاضر است او؛ منم که در سفرم
این منم که به سوی او هرگز
ره نپیمودم و نشد گذرم
برسان تو به او سلام مرا
بعدها در غیاب من پسرم