از زمین و آسمان اندوه و ماتم می چکید
از تمام چشم ها اشک دمادم می چکید
در درون حجره مردی ناله می زد تا سحر
رخت غم پوشیده بود آن شب به تن نجم و قمر
یک گل از گلزار دین پژمرده می شد از ستم
رفته رفته خانه ی دلها گرفتی رنگ غم
گلشن ملک ولایت گشت همرنگ خزان
تا شود ماتمسرا از شرق تا غرب جهان
بود آن شب حضرت ابن الرضا(ع) در تاب و تب
هم ز سوز درد می نالید و هم خشکیده لب
آن که بودی معدن فضل و جوانمردی و جود
مثل جد خود حسین ابن علی (ع) لب تشنه بود
آن که بودی روشنایی بخش همچون شمع جمع
آب می شد پیکرش حالا ولی مانند شمع
شوق رفتن داشت آن شب بیقراری کرد و رفت
اشک چشمش باغ دین را آبیاری کرد و رفت
برگهای نخل عمرش در بهاران زرد شد
قلب ها غمگین شد از غم سینه ها پر درد شد
آن که بودی قبله ی حاجات هر اهل یقین
آخرین حرف خودش را گفت با مادر چنین
تا ولایت غصب شد قرآن و دین پامال شد
بر شما شد ظلم، بر ما هم همین منوال شد