شعر محرم
|
|
کودک لب تشنه ای بی تاب بازی می کند ساقی لب تشنه هم با آب بازی می کند
شب رسد از راه و" یک سر" تا سحرگاهان مدام مثل خورشید است و با مهتاب بازی می کند
گریه اطفال در گرد خیام سوخته بسکه جانسوز است با اعصاب بازی می کند
گر چه حلقومش ز ضرب تیر پاره پاره است کودک است و روی دست باب بازی می کند
در خرابه دختری خواب پدر را دیده است اشک ریزان با پدر در خواب بازی می کند
گشته از خون شهیدان کربلا دریای خون واندرین دریای خون، اصحاب بازی می کند
وای از آن ساعت که پیش چشم زار خواهری خیزران را مردکی اسباب بازی می کند
سینه لبریز است از نام حسین ابن علی(ع) نام او با سینه ی احباب بازی می کند
سیل اشک شیعیان از دیده ها جاری شده شیعه ی غم دیده هم سیلاب بازی می کند
داغ سنگین است تا حدی که در عرش برین بی گمان با حضرت ارباب بازی می کند
|
پنج شنبه 92 آبان 9 |
نظر بدهید
|
|
|
|