با یاد آن سفینه که در کربلا شکست
شد اربعین و عالم هستی به غم نشست
برگشته زینب(س) از سفری پر مخاطره
با قلب پر مصیبت و لبریز خاطره
زینب(س) کنار قبر برادر عزا گرفت
آهی کشید و غم همه جا را فرا گرفت
باران اشک و سیل غم و رعد و صاعقه
شد کربلا دوباره همان ظهر واقعه
زینب(س) تمام خاطره ها را بیان نمود
غم را برای عالمیان جاودان نمود
زینب(س) کنار قبر برادر نشسته بود
طوفان غصه بال و پرش را شکسته بود
می گفت با برادر خود شرح ماجرا
یک اربعین مصیبت و یک کاروان عزا
آمد کنار قبر حسینش به چشم تر
خاک غم برادر خود ریزد او به سر
یک کاروان مصیبت و یک اربعین ستم
بند اسارت و کتک و صد بلا و غم
می خورد چونکه بر لب تو چوب خیزران
جان شد برون ز جسم من خسته بی گمان
شد چون سر تو همسفر کاروان غم
قلبم سرای غصه شد و دیده ام چو یم
راس کسی که پاک و مطهر چو نور بود
گاهی به نیزه بود و گهی در تنور بود
یک اربعین اسیر ستم بوده خواهرت
بالای نیزه دیده سر پاک و اطهرت
دیدم سر مطهر و دارالاماره را
طشت طلا محل طواف ستاره را
در گوشه ای ز محفل ظلمانی یزید
خون از دو چشم دختر تو بر زمین چکید
پای برهنه دختر تو روی خارها
بر من زدند طعنه بسی نیزه دارها
دیدم سر بریده و رگهای پاره را
دیدم دو گوش پاره ی بی گوشواره را
دیدم رقیه(س) را که زمرکب فتاده بود
از ترس و غصه سر به گریبان نهاده بود
دیدم اسیر بند ستم زین العابدین(ع)
خون از دو دیده اش ز غمت ریخت بر زمین
از روی بام بر سر تو سنگ می زدند
در کوچه ها به دختر تو سنگ می زدند
وقت سحر چو با سر تو گفتگو نمود
با اشک دیده دخترت آن شب وضو نمود
حالا کنار قبر تو با یاد دخترت
شویم به اشک دیده ی خود قبر اطهرت