قصه به سر رسید
|
|
هنگام ظهر آمد و وقت سفر رسید هنگام جانفشانی قرص قمر رسید
با نام دوست قصه شد آغاز، ناگهان تیری سه شعبه آمد و قصه به سر رسید -- وقتی که اسب بر تن بی جان او دوید از چشمه سار دیده ی زینب(س) چه می چکید؟!
یک باره پیر گشت و قامتش از غصه شد کمان داغ غمش چشید و بشد موی او سپید -- اول پسر میان دو لشکر تمام شد تیری رسید و کار برادر تمام شد
این قصه ختم شد به غم و غصه ی مدام قصه شروع ناشده از سر تمام شد -- کاروانی کوله باری داشت از اندوه و غم راه صحرا نیز خاری داشت از اندوه و غم
همسفر با کاروان چندین سر از تن جدا بر سر نی سایه ساری داشت از اندوه و غم
|
یکشنبه 94 آبان 17 |
نظر بدهید
|
|
|
|