مست از جام بلا گر که سلیمان بشود
عالمی از عملش واله و حیران بشود
هر که شد با خبر از قافله و ظهر عطش
سینه اش مرکز اندوه فراوان بشود
ماجرا را بدهد شرح اگر راوی غم
چشمه ی چشم یکی چشمه ی جوشان بشود
پای اطفال اگر سوخت به روی شن داغ
مرهم سوختگی خار مغیلان بشود
آسمان بخل اگر کرد و نیامد باران
لاجرم اشک یتیم است که باران بشود
سخت سخت است اگر راس پر از خون پدر
کنج ویرانه به یک غمزده مهمان بشود
زخم تن یک طرف و زخم زبان سوی دگر
زخم سخت است که همراه نمکدان بشود
در ره دوست اگر رنج و بلا دید کسی
گل بروید به روی زخم و گلستان بشود
دین شود زنده اگر دختر احیاگر دین
شود افشاگر صد راز و سخنران بشود
چه خوش است آن که خطا کار سعادت جوید
نادم از کزده ی خود گشته پشیمان بشود
پدری قامت فرزند رشیدش بیند
این پسر وای اگر راهی میدان بشود
بذل جان در ره جانان چقدر شیرین است
آن که جان داده به جانان خوش و خندان بشود
عجیبی نیست اگر پاره شود قرانی
عجب این است سری قاری قران بشود
مرده آن است که جان در ره جانان ندهد
زنده باد آن که دهد جان، که همه جان بشود
قدسیان بزم عزا کرده به پا در ملکوت
ساکن ارض و سما دیده ی گریان بشود
در ره باور خود هستی خود را بخشید
تا که با دادن جان الگوی انسان بشود
مظهر باور و ایمان و یقین است حسین(ع)
چه خوشا آن که کسی مظهر ایمان بشود