باز باران
|
|
باز باران غمگنانه می چکد از ابر چشم کودکان داغدیده سینه ها لبریز غصه دامن آنها پر از اشک دو دیده دست و پاها در غل و زنجیرها، خار و خاشاک بیابان نیز در پاها خلیده کاروانی خسته غمگین رنجها و غصه ها را کاروان بر جان خریده کاروان جز اشک و آه و خون و آتش چیز دیگر را ندیده کاروان با صد مصیبت با غم و درد اسارت جملگی در بند غم پای برهنه پای بر خار مغیلان راهی شام بلا شد در میان کاروان اطفال نالان مرد و زنهای پریشان آبیاری می شود از اشک چشم کاروان دشت ها، صحرا، بیابان بارها و بارها از ناقه می افتند طفلان هر کجا هر محفلی این کاروان محمل گشاید کربلای دیگری خواهد شد آنجا کودکان از داغ بابا خواهر از داغ برادر آن یکی با یاد اصغر دیگری از داغ اکبر یا که از داغ غم هجران عباس دلاور اشک، ناله آری آری کربلا اینجاست حالا اشک ریزان کاروانی عم زده راهی سوی شام بلا شد همره این کاروان سرهای خونین شهیدان میزبان کاروان در هر دیاری سنگ و چوب خیزران شد طعنه ها، زخم زبان ها آتش افتاده بر روح و روان شد دختری شیرین زبان کنج خرابه میزبان شد راس خونین پدر نیمه شبی بر دختر خود میهمان شد دختر شیرین زبان از شوق دیدار پدر راهی به سوی آسمان شد نام این دختر درخشید آری آری نام زیبای رقیه(س) زینت این کاروان شد دختر قامت کمان نامش بزرگ و جاودان شد جاودان شد جاودان ...
|
سه شنبه 95 مهر 27 |
نظر
|
|
|
|