حیف
|
|
رفته از دست اختیارم حیف به دو صد درد و غم دچارم حیف من که در حال احتضارم حیف «مدتی هست بیقرارم ، حیف زخمیِ تیغِ روزگارم، حیف»
موی من شد ز غم سفید و هنوز اشک من بارها چکید و هنوز رفته از دل مرا امید و هنوز «جمعه ها بعد هم رسید و هنوز نرسیده زِ راه یارم، حیف»
گشته وارونه بخت و اقبالم من ندانم که چیست اشکالم که نپرسیده یار احوالم جمعه جمعه گذشت هر سالم «من که هر هفته میشُمارم، حیف»
من که یک عمر بوده ام تنها به امید رسیدن فردا و تماشای آن رخ زیبا «سبزه ها را گِرِه زدم اما گِرهی وا نشد زِ کارم، حیف»
من که بی جان و سردم و خشکم من نیستان سردم و خشکم من بیابان سردم و خشکم «من زمستان سردم و خشکم بی تو من خالی از بهارم، حیف»
خسته ام خسته ام از این تکرار خسته ام خسته ام از این رفتار خسته ام خسته ام از این کردار «آتشم، دست بر دلم مگذار داغِ دوریِ یار دارم، حیف»
دلبرم نازنین و طنازی تو سخن دان و نکته پردازی بین خوبان عزیز و ممتازی صاحب صد هزار اعجازی من ولی چشم انتظارم، حیف
بعد یک عمر دل سپردن هم بعد یک عمر از تو گفتن هم خون دل از غم تو خوردن هم «ترسم این است بعدِ مُردن هم تو نیایی سرِ مزارم، حیف»
|
شنبه 98 فروردین 24 |
نظر
|
|
|
|