اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

شعر میلاد حضرت ولی عصر عج

شعر ولادت حضرت مهدی عج

تلنگر

شعر ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (176)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (173)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (19)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (17)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (23)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (15)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (227)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (152)

سروده های دیگر (168)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 827060
بازدید امروز :8
بازدید دیروز : 257
تعداد کل پست ها : 1339

 

افسوس

گذشت عمر و ندیدیم روی یار افسوس
نبود حاصلی از صبر و انتظار افسوس

قرار بود نبیند دو چشم من جز یار
ولی نماند دو چشمم سر قرار افسوس

گذشت عمر و ز رخ پرده بر نداشت نگار
نداد رخصت دیدار آن نگار افسوس

کویر جان شود از یمن مقدمش گلشن
چه شد که پا ننهاده در این دیار افسوس

برای آمدنش طرح تازه ای باید
اگر چه نیست امیدی به ابتکار افسوس

بدون او همه ی سال ها زمستان بود
بهار عمر گذشته است بی بهار افسوس

گذشت عمر و به تلخی گذشت، هر چه گذشت
و بی رخش گذرد سخت روزگار افسوس

تمام عمر به دنبال یار می گشتم
چو نیست بر رخم از کفش او غبار افسوس

اگر ز صدق زنم دم ز یار حق را شکر
اگر که هست ریا یا اگر شعار افسوس



سه شنبه 96 بهمن 24 | نظر

 

مایه ی آرامش

عمریست ساکتیم به مانند لال ها
ساکت تر از زمان سکوت بلال ها

شد رنگ اشک دیده ی ما چون انار سرخ
زرد است رنگ چهره چنان پرتغال ها

نایاب گشته اند غزلهای آبدار
آری چنان که نیست اثر از غزال ها

چشم انتظار رویت خورشید بوده ایم
حالا شدیم از چه همه بی خیال ها؟

از حد گذشت غیبت طولانی امام
ما خسته از تلفظ این میم و دال ها؟

از حال ما بپرسد اگر؟ در جواب او
گویم پر است حال بشر از ملال ها

روزی اگر به یاد تو بودند مردمی
پیدا نمی شود دگر آن حس و حال ها

ای آن حقیقتی که تویی منجی بشر
از محضر شماست بشر را سئوال ها

تنها تو را شبیه خودت آفریده اند
کی بوده اند در خور شانت مثال ها

آقا مدال نوکریت را به ما بده
زیرا سر است آن ز تمام مدال ها

آقا بیا که لقمه ی ما شبه ناک شد
نایاب گشته اند تمام حلال ها

شد ماهواره تا به روی پشت بام نصب
از یاد رفته شمس درخشان، هلال ها

جایی برای کار خدایی نمانده است
ترویج می کنند ز بس ابتذال ها

یک عده ای زیاده طلب، عده ای فقیر
دیگر اثر مجوی ز با اعتدال ها

هر میوه ی رسیده بیافتاد از درخت
مانده به روی شاخه ی نورسته کالها

یک عده ای به علت فقرند جان به لب
یک عده نیز در صدد جمع مال ها

یک عده تا به اوج سما پر گشوده اند
یک عده روی خاک ز بشکسته بال ها

من احتمال می دهم آقا ببینمت
ما زنده ایم زنده از این احتمال ها

تنها صدای پای تو آرامش است و بس
درد است و رنج و غصه، همه قیل و قال ها



چهارشنبه 96 بهمن 18 | نظر

 

عاشقانه های من

در بند غمم زغم نجاتم بدهید
چون تشنه لبم آب حیاتم بدهید

سردیم شده، دوای دردم گرمی است
از لعل لب دوست نباتم بدهید

***
در خانه ی خود کمی دعا کم دارم
دستی که رود سوی خدا کم دارم

ای دوست بدون توست دنیا زندان
با آنکه توانگرم تو را کم دارم

***
تو پادشه عالم و من نیز غلام
هر صبح فرستمت من از دور سلام

با آنکه درون قلب من جا داری
در زندگی ام جای تو خالی است مدام

***
برگرد که ما چشم به راهت هستیم
محتاج به یک گوشه نگاهت هستیم

ره گمشدگانیم و در این ظلمت شب
در آرزوی صورت ماهت هستیم

***
هنگام سحر به وقت تعقیب نماز
دستم به سوی خدا و در راز و نیاز

از حق طلب امر فرج می کردم
با سوز صبا و شور در اوج حجاز



دوشنبه 96 بهمن 16 | نظر

 

طرح نو

برای آمدنت انتظار کافی نیست
فقط سرودن شعر و شعار کافی نیست

برای آمدن آقا تو یار می طلبی
نیامدی به گمانم که یار کافی نیست

به صبح جمعه بخوانیم ندبه های فراق
برای آمدنت چشم زار کافی نیست

صدای ناله ی ما تا به آسمان برسید
مگر که این همه داد و هوار کافی نیست؟

هزار سال گذشت و نیامدی آقا
گذشت این همه لیل و نهار کافی نیست؟

بیا بیا که فدایی زیاد داری تو
نگو نگو که مرا جان نثار کافی نیست

دعای ماست که تعجیل در فرج بشود
نیامدی، چه کنم؟ اعتبار کافی نیست؟

ببین که اهل جهان بی قرار تو شده اند
نگو که این همه ات بیقرار کافی نیست

شکار کرده ای آقا تمام دل ها را
اسیر تو دل ما شد شکار کافی نیست

هزار ها نفر از درد هجر جان دادند
برای این همه عاشق مزار کافی نیست

دوباره طرح نویی را ارائه خواهم داد
برای آمدنت ابتکار کافی نیست



پنج شنبه 96 دی 21 | نظر

 

مهر بی مهری

تو رفتی تا میان ما نماند حرف چندانی
تو رفتی رفت از دنیا ره و رسم مسلمانی

تو رفتی و گرفتی فرصت دیدار خود از ما
بیا در خانه ی چشمان ما آقا به مهمانی

تو رفتی از فراقت مرگ تدریجی نصیبم شد
نمانده بعد تو در پیکر من ذره ای جانی

تو رفتی باغ جانم خشک مانند کویری شد
به باغ جان نباریده پس از تو قطره بارانی

تو تا بودی ندانستیم ما قدر شما را هیچ
و حالا هم ندارد هیچ سودی این پشیمانی

ز بی مهری ما بار سفر بستی ز پیش ما
تو رفتی مهر بی مهری مرا خورده به پیشانی

تو را با زحمت بسیار آوردم به دست اما
نمی دانم چرا دادم ز دستت من به آسانی

تو بودم بودی و بودی تو هم دین و هم ایمانم
تو رفتی هستی ام رفت و ندارم دین و ایمانی

همه غمهای عالم بعد تو شد میهمان دل
منم با کوهی از حسرت ، من و اوج پریشانی

دوباره بازگرد و میهمان دیده ی ما باش
دوباره شادمانی را به ما بنمای ارزانی



دوشنبه 96 دی 18 | نظر

 

اشعار فوق العاده

شاعر که داشت در سر افکار فوق العاده
پیوسته داشت بر لب گفتار فوق العاده

وقت سخن همیشه توصیف یار می کرد
با واژگان ساده، اشعار فوق العاده

جز در مدیح دلبر هرگز سخن نمی گفت
دل برده بود از او دلدار فوق العاده

وصف جمال دلبر از این و آن شنیده
هرگز ندیده اما آن یار فوق العاده

او با شنیده هایش تصویر یار را ساخت
تصویر ساده ای از رخسار فوق العاده

یک عمر انتظار دیدار یار را داشت
تا فرصتی مناسب دیدار فوق العاده

یک عمر خوانده درس ایثار و جانفشانی
در پیش پای دلبر ایثار فوق العاده

درد فراق او را آزار می دهد سخت
خیلی فراتر از سخت، آزار فوق العاده

گفتا همیشه ای یار از چهره پرده بردار
اما میانشان بود دیوار فوق العاده

صاحب دلی به شاعر گفت از سر نصیحت
یک پند عاقلانه، اظهار فوق العاده

شرط وصال غیر از یک قلب صیقلی نیست
کن صیقلی دل از هر زنگار فوق العاده

خواهی اگر جهان را چون گلستان ببینی
باید که خود بسازی گلزار فوق العاده

اول برای وصل دلدار شو مهیا
تا بشنوی تو از او اخبار فوق العاده
---

هر چند ساده گفتم شرح فراق اما
شد ثبت در کتاب آثار فوق العاده



شنبه 96 آذر 18 | نظر

 

شعر انتظار

ای باغبان نخل محرم ظهور کن
ما را تو مست باده ی جامی طهور کن

عمری سروده ایم فقط شعر انتظار
ما را تو غرق شادی و شور و سرور کن
---
ای منتقم خون خدا وقت ظهور است
ای معنی و مفهوم دعا وقت ظهور است

ای چشمه ی چشم تو ز غم خون به همه عمر
ای ساکن صحرای بلا وقت ظهور است
---
از داغ حسین ابن علی (ع) محزون است
عمریست که از غصه دو چشمش خون است

او منتقم خون حسین(ع) است ای کاش
گویند ظهور حضرتش اکنون است



پنج شنبه 96 مهر 13 | نظر

 

درد فراق

درد فراق و دیده ی گریان دگر بس است
آقا بیا که دوری و هجران دگر بس است

ما از فراق روی تو خون گریه می کنیم
مولا بیا که حال پریشان دگر بس است

 بگذشت عمر و بی سر وسامان و گمرهیم
ما را فریب و حیله ی شیطان دگر بس است

ما را احاطه کرده حادثه ها ایها الامام
آقا بیا، که سختی طوفان دگر بس است

ما را برای یاری تو آفریده اند
تنها میان دشت و بیابان دگر بس است

معنا شود کتاب خدا با حضور تو
الفاظ بی معانی قران دگر بس است

درد فراق روی تو سخت است شیعه را
آه و فغان و درد فراوان دگر بس است

دنیا بهشت ماست ولی با حضور تو
آقای من جهان چو زندان دگر بس است

مصر وجود ما به وجود تو با صفاست
مصر بدون یوسف کنعان دگر بس است



پنج شنبه 96 مرداد 26 | نظر

 

جانا

من زمستانم و تو فصل بهاری جانا
ظلمتم من، تو چراغ شب تاری جانا

من پر کاه و به هر سو ببرد باد مرا
استواری تو و چون کوه وقاری جانا

هر دو هستیم کنار هم اگر چه همه عمر
من چو خار و تو گل باغ اناری جانا

نغمه هایت بنوازد همه دم گوش مرا
به سر شاخه ی گل مرغ هزاری جانا

سرو نازی و تویی زینت هر باغ و چمن
من ولی شاخه ی خشکیده چناری جانا

برده ای دل تو ز خوبان جهان ای گل ناز
دل و دلدار توهستی و نگاری جانا

هر کجا گام نهادم سخن از حسن تو بود
غیر وصفت نشیندم به دیاری جانا

اهل عالم سر زلف تو اسیرند همه
چون که بر عشق خداوند دچاری جانا

 

همه ی عمر ز تو دم زدم ای یوسف حسن
چه خوشم من که مرا یاور و یاری جانا



یکشنبه 96 مرداد 22 | نظر

 

شعر انتظار

یابن الحسن(عج) آقا کجایی؟
می میرم از درد جدایی

بی تو سراپا درد و رنجم
درمان درد بی دوایی

مردم همه بیگانه هستند
تنها تو با من آشنایی

تو از تمام خوبرویان
دل می بری دل می ربایی

هستم گدای خانه ی تو
کی در به رویم می گشایی؟

بنشسته ام در انتظارت
تا آن که تو از در درآیی

بگذار پا بر دیده گانم
تا دیده گیرد روشنایی

ورد لبم نام قشنگت
تو جلوه ی نور خدایی

بی تو بلا خیزد درعالم
تو دافع رنج و بلایی

شرمنده ام آقا اگر که
سر زد ز من جور جفایی

من در تمام عمر از تو
هرگز ندیدم بی وفایی

آقا بیا تا از غم و زنج
گیرد همه عالم رهایی

راهی به جز راهت نپویم
تو سوی جنت رهنمایی

آب بقا نوشم ز دستت
سر چشمه ی آب بقایی

ای خوش به حال آن که دارد
مثل تو مولا مقتدایی

تسلیم فرمان تو هستم
بی پرسش از چون و چرایی

ای کاش در روز قیامت
گویی به من یک مرحبایی

سرشار از عشق و امیدم
چشم انتظارم تا بیایی




یکشنبه 96 تیر 18 | نظر بدهید

 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin