اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

شعر شهادت امام سجاد ع

درد فراق

دانلود به روز ترین نسخه کتاب دیوان عشق

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (183)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (38)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (182)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (20)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (31)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (18)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (52)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (24)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (16)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (233)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (153)

سروده های دیگر (186)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 846381
بازدید امروز :20
بازدید دیروز : 163
تعداد کل پست ها : 1387

 

تک بیت های نالان

1

تصور هم نمی کردم که روزی 
سرت را بر سر نیزه ببینم

2

کبودی رخ من ارث مادرم زهراست
سه ساله هستم و قامت خمیده ام چون او 

3

به دوش من غم تو کوله بار سنگینی است
شکسته قامت من در عزای تو بابا

4

سنگهای کوفه دل سنگند و بی رحم ای پدر
از تمام سنگها آزرده گشتم بارها

5

به انتظار پدر تا سحر نخوابیدم
به «سر» بیا تو بزن سر به دخترت بابا

6

از تمام خارها دارم شکایت ای پدر
هر دو پای من شده آزرده از این خارها

7

به«سر» بیا و مرا با خودت ببر بابا
قدم خمیده و سربار عمه ام شده ام

8

یک عمردرعزای شما گریه کرد و گفت:
ای کاش کودکی به صف کربلا  نبود



سه شنبه 99 مهر 1 | نظر

 

داغی شن های صحرا

از داغی شن های صحرا سوختم من
از ضربه ی سیلی اعدا سوختم من

نزدیک دروازه به ما دشنام دادند
از این جسارت ها به مولا سوختم من

از پشت بام کوفه سرها سنگ می خورد
از سنگ چون بشکست سرها سوختم من

می سوختند از غصه اطفال پریشان 
از داغ آنها زار و تنها سوختم من

کنج خرابه مسکن آل علی(ع) شد
با رنج و غم، پنهان و پیدا سوختم من 

اوباش کوفه طعنه می زد بر اسیران
از طعنه های غصه افزا سوختم من

آزرد ما را خنده های مردم شام
در ازدحام آن تماشا سوختم من

از چشمهایم رود خون  گردید جاری
شد دامنم از اشک دریا سوختم من 

دیدم سرت را روی نی می خواند قرآن
ای وحی را مفهوم و معنا سوختم من

دیدم سر نورانیت خاکستری بود
افتاده زیر دست و پا ها سوختم من

دیدم که دستی بر کمر دارد رقیه(س) 
با یاد درد و رنج زهرا(س) سوختم من

چشم تو روشن بزم «می» بردند ما را
دندان تو بشکست اما سوختم من

هر روز صد دریا ز چشمم اشک غم ریخت 
هر لحظه با شکلی مجزّا سوختم من



سه شنبه 99 مهر 1 | نظر

 

خاطرات سفر شام

فصل بی آب و غم بود
موسم ظلم و ستم بود
سرد و خاموش و ملال انگیز بودم
من پریشان حال تر از موسم پائیز بودم 
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام از غصه ها پر درد می شد
دم به دم طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
در کنار قتلگه همراه عمه
می شنیدم ناله ی جانکاه عمه
پا برهنه می دویدم روی شن های بیابان
زیر شلاق ستم چشمان من بودند گریان
پیکر بابا به روی خاک گرم افتاد خونین
عمه ام شد زار و غمگین
دشت و هامون گریه می کرد
آسمان خون گریه می کرد
شد اسیر موج طوفان، کشتی اسلام و ایمان 
آتش کین شعله ور شد تا بسوزاند گلستان
دست های ساقی لب تشنگان آنجا قلم شد
دیده ها از غصه خون و سینه ها لبریز غم شد
 ظهر عاشورا شد و هنگامه ی جانسوز محشر 
در میان قتلگه سرها جدا می شد ز پیکر
پاره پاره قطعه قطعه یک به یک آیات قران 
رفت سرها روی نیزه تا پدید آرد نیستان
بی خدایان ظلمشان از حد فزون گشت و فراوان
گشت نیلی گونه ها از سیلی آن بی خدایان
کاروان غصه ها راهی سوی شام بلا شد
بر تن آل علی(ع) رخت عزا شد
بر لب اهل حرم هم ناله ی واویلتا شد
هر زمان از ناقه ای افتاد طفلی
تازیانه خورد از دستان رذلی 
ضرب سیلی، روی نیلی سهم اطفال حرم شد
از زمین تا آسمان جولانگه اندوه و غم شد
بسته شد در بند کین طفل یتیم و مرد بیمار
وای بر من برده شد ناموس حیدر(ع) بین انزار
دختر شیر خدا، بزم شراب ای وای ای وای
چسم خونین حسین(ع) در آفتاب ای وای ای وای
قاری قرآن به چوب خیزران آزرده می شد
ترجمان وحی و معنای اذان آزرده می شد
در میان کوچه ها صد طعنه از دشمن شنیدیم
طعم تلخ سیلی و زخم زبان ها را چشیدیم
ناگهان آمد به گوشم نغمه هایی آسمانی 
سوختم از داغ هجران 
از شرار آتش و دردی نهانی
همچو آوای نسیم پر شکسته
زخم غم می ریخت در دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ جدایی از برادر
پشت سر
آشوب عاشورا و آن غوغای محشر
سینه ام
از داغ و درد و غم مکدّر
همره من 
تا قیامت ماجرای نیزه و سر
ماجرای نیزه و سر



سه شنبه 99 مهر 1 | نظر

 

حسین علیه السلام

حسین(ع) مظهر بخشندگی و جود و سخاوت 
حسین(ع) الگوی انصاف و عدل و عدالت 

خلوص و صدق و صفا در وجود او متجلّی 
نماد پاکی و عصمت، نماد صدق و صداقت

دلیری است یکی از صفات بارز ایشان
نزاده مادر گیتی چو او کسی به شجاعت

تمام هستی خود را فدای دوست نمود او
که اوست اسوه مهر و وفا و حلم و محبّت 

ندیده چشم فلک همچو او کسی به بصیرت 
نکرد قامت خود خم به زیر بار مذلّت

حسین(ع) رهبر آزادگان هر دو جهان است
حسین(ع) منظر حلم و فتوت است و کرامت

حسین(ع) یک تنه با لشگری مقابله کرده
حسین(ع)حیدر(ع) ثانی به وقت رزم و رشادت 

بزرگواری او شد زبانزد همه عالم
شرف گرفته از او درس احترام و شرافت  

تمام هستی خود داد و سیّد الشهدا(ع) شد
همیشه در سر خود داشت شور و شوق شهادت 

حسین(ع) راهنمای تمام عالمیان است
به روی نیزه سر او چراغ راه هدایت 

وجود او همه لبریز آیه های خدا بود
سر بریده ی او هم گشود لب به قرائت

به جز طریق هدایت قدم نزد به طریقی
ره حسین(ع) طریق صلاح و خیر و سعادت

گدای در گه اوئیم و شاه هر دو جهانیم 
که هست بر سر ما تا به حشر تاج ولایت 

عزیز فاطمه(س) و جد نه امام، حسین(ع) است 
حسین(ع) سرو خرامان گلستان امامت 

شب شهادت خود را به سوز و ناله سحر کرد 
که اوست مظهر ایمان که اوست راز عبادت 

شفیع شیعه به فردا «حسین علیه السلام» است
چه لطف شامل ما شد که کار اوست شفاعت

مرا که بوده به لب ورد یا حسین(ع) همیشه
چه غم ز شدت رنج و بلا به روز قیامت


شنبه 99 شهریور 22 | نظر

 

روضه گودال

اشک و اندوه، روضه ی گودال 
کمر از بار رنج و غصه هلال

زیر سر نیزه ها تنی مدفون 
خواهری در کنار او بی حال

در عزایش همه جهان غمگین
همه دل ها ز غصه مالامال

سیلی و طعنه و شکنجه و درد
تا چهل روز و شب همین منوال

وقت وارد شدن به هر شهری
بد دهانی به جای استقبال 

از روی پشت بام هرخانه
سنگ خوردن به سر بدون مجال

همهمه، ازدحام و فتنه و شر
سر یک گوشواره جنگ و جدال 

چشم ها چشمه های خون اما
صحنه ها صحنه ی پر از جنجال 

زیر سم ستور پیدا بود
چند تا جسم بی کفن پامال

تازیانه فرود می آمد
بی محابا به پیکر اطفال 

سر خورشید شد جدا از تن
تا که شاید رود به سوی زوال

سر هر نیزه ای نظر کردم
ماه نو بود و وقت استهلال

پای نیزه محرم  غم بود
روی هر نیزه اول شوال 

کودکی که فتاده از ناقه
می خورد تازیانه از جمّال

آن یکی می کشید معجر ما
می ربود آن یکی ز ما خلخال

موج می زد نفاق هر گوشه 
کشتن مومنین مباح و حلال

بی خدایان حسین(ع) را کشتند
به امید ثواب و اوج کمال 

زینب(س) و کاروان غصه و غم
زینب(س) و انتظار روز وصال

 



پنج شنبه 99 شهریور 20 | نظر

 

تک بیت های عاشورایی

خواهید اگر مصیبت اصغر بیان کنم 

اشکی به حد قلزم احمر بیاورید 

***

دستهای تو پر آب است و لبانت خشک است

جان به قربان وفاداری تو یا عباس(ع)

***

یک نفر با بی نهایت درد و غم 

قبر کند و خاک کرد و شرح داد

***

علم افتاد چو از دست علمدار حسین(ع)

خون دل از بصر اهل حرم جاری شد

***

تا که فرمود: ارحموا هذا الرضیع

جای آب از تیر شد سیراب طفل 

***

چون سرت بر روی نی نغمه ی قران سرداد

به مدیح تو ملائک همه گفتند «الله»

***

جای گریه خنده بر لب داشت طفل

خنده اش فزت و رب الکعبه بود

***

عشق را می شود از جام بلا هم نوشید

گر که از دوست رسد جام بلا شیرین است

***

گفتا پدر خوش آمدی اما بگو مرا 

در بین راه، نیزه چه می کرد با سرت؟ 

***

همه عالم ز غمت رنگ محرم دارد

دشمنانت همگی روی سیاهند امروز 

***

سرش به سینه ی بابا تنش به زیر عبا

چه عاشقانه به سوی خیام بر می گشت 

***

علم افتاد ز دستان علمدار حسین(ع)

مشک ای کاش سلامت برسد تا خیمه 

***

من شکستم سر خود را که روی نیزه سری

پیش چشم اسرا، قاری قران می شد

***

بر سر نیزه سری قاری قران شده بود 

لحن او مستمعین را به ستایش وا داشت 

***

بین طشت زر و  بزم می و سوره یاسین

خون گریه کن ای دیده در این ماتم عظمی 

***

کرده تشبیه تو را شیشه ی عطر آن شاعر

علت بوی خوش جمله ی گلهایی تو

***

دریا سزاست تا که بمیرد ز داغتان

ای تشنگان وادی کرب و بلای عشق 

***

خنده ای کرد و سپس چشم از این دنیا بست

مرغ باغ ملکوت است،از این دنیا رفت

***

واعظ  دعای ختم عزا را تمام کرد 

زینب(س) مزن به سر ز غم بی برادری

***

همه باید که بخوانیم نماز آیات 

قمر هاشمیان بر سر نی منخسف است



شنبه 99 شهریور 15 | نظر بدهید

 

تک بیت های غمزده

1

ای پدر با سر خود همسفر من  شده ای

کاش می شد بکشم دست نوازش به سرت

2

خواستم بوسه زنم بر تو و قدم نرسید

اصغرم بر سر نیزه تو چه رعنا شده ای

3

ساعتی نیست خداحافظی از من کردی

سرت از چه روی نی همسفر من شده است

4

قصد دارم  نکنم قصد ثوابی هرگز

تکه تکه شد از این قصد ابا عبدالله(ع)

5

ای پناه همه ی اهل دو عالم آقا

بی پناهان و اسیران حرم  را دریاب 

6

می کشی دست نوازش به سر من عمه

تو که از من به غم و غصه گرفتار تری

7

دل من بهر تماشای پدر تنگ شده

بگذارید ببوسم لب و دندانش را

8

بابا مرا ببخش اگر پای نیزه ها

با آه و ناله باعث آزار تو شدم

9

خار و خاشاک،کف پای مرا می آزرد

کف پایم بنگر این همه تاول زده است

10

رویت شده خاکستری بابای خوبم

من هم شده نیلی رخم از ضرب سیلی

11

ترحمی که ز بس تازیانه خوردم من

شده است خون دل از چشم عمه ام جاری

12

باد چون زلف تو را بر سر نی می لرزاند

عرش حق از غم تو ناله کنان می لرزی



شنبه 99 شهریور 15 | نظر بدهید

 

طنز تلخ

1

واعظ دعای ختم عزا را بخوان که من
یک ساعت است منتظر آش نذری ام
2
دست عباس(ع)جدا گشت که زیرعلمش
من نمایش بدهم قدرت بازویم را
3
کشته شد تا که ببندم به سرم شال سیاه 
شال و پیراهن من هر دو به هم می آیند
4
هیئت مسجد پائین که دو تا طبل خرید
هیئت مسجد ما نیز سه تا طبل خرید
5
مرد همسایه ما داد چو یک بزغاله
پدرم داد به هیئت دو شتر را امسال
6
بیست تا باند روی خودروی هیئت بستیم 
تا صدا تا دو سه تا شهر دگر هم برسد
7
علم هیئت ما بیست ذراع و نیم است
پس عزادار تریم از همه ی هیئت ها
8
مادح هیئت ما شهره ی مداحان است
مزد مداحی او هست شبی صد میلیون
9
هست مداح پی گرمی بازار خودش
صد نفر گریه کن پول بگیر آورده
10
قاری هیئت ما قاری بین المللی است
هر تلاوت دوسه میلیون که بگیرد راضی است
11
جای آن که بزند دم ز ابا عبدالله(ع)
گفت مداح فقط مدح فلان حاجی را



شنبه 99 شهریور 15 | نظر بدهید

 

نماز عشق

سرتا سر محله ی ما اشک و آه شد
رخت تمام اهل محله سیاه شد

خون گریه کن که ماه محرم رسیده است
هنگام اشک و ناله و ماتم رسیده است

تسلیم محض و تابع فرمان مادرم 
با اشک دیده  گلشن و فردوس می خرم 

تا روضه شهادت مولا شروع شد
جاری ز چشم اهل محله دموع شد

ای وای کودکان حرم تشنه مانده اند
در خیمه نغمه ی غم و اندوه خوانده اند

بهر نماز عشق بگیرد وضوی خون
از شط به کام تشنه گذارد قدم برون

سقای تشنه لب شده از صدر زین نگون
جاری ز چشم زینب کبری(ع) دو رود خون

ای وای من دو دست علمدار شد قلم 
اطفال چشمشان شده از خون دل چو یم 

مانده به روی خاک  تن بی سر حسین(ع)
ریزند خون دل همه اهل حرم زعین 

زینب(س) زند به سر زغم بی برادری
 
بر روی نی حسین(ع) نماید پیمبری

گل های باغ دین همه پرپر شدند وای
آن شیشه های عطر چه بی سر شدند وای 

صحرا ز خون اهل ولا گشته لاله گون
در خون طپیده کشتی اسلام، واژگون

آتش گرفته است خدایا خیام عشق
در خون طپیده است خدایا امام عشق

بالای نیزه راس علی اصغر(ع) است وای
از خون دل دو دیده ی زینب(س) تر است وای 

اطفال پا برهنه روی خاک می دوند
از خستگی و تشنگی انگار در تبند

ای ساربان تو را به خدا اندکی خموش 
از روی نیزه نغمه ی قران رسد به گوش

راس حسین(ع) کوچه به کوچه به روی نی
بزم یزید و سوره یاسین و جام می 

نی چون مناره، راس حسین(ع) است چون اذان
پس میزنند بر لب او چوب خیزران 

افتاد کودکی ز روی ناقه بر زمین
افزوده شد غمی به غم زینب(ع) حزین

هجده سر شهید روی نیزه شد بلند 
از روی بام سنگ براین کاروان زدند

طفلی سه ساله خورده ز دشمن بسی کتک
این طفل نیز بوده مگر مالک فدک 

پای برهنه، خار مغیلان، هوای داغ
کنج خرابه، ظلمت شب های بی چراغ

دست عدو و معجر ناموس مصطفی(ص)
ای وای من به آل علی(ع) این همه جفا 

عالم از این مصیبت اگر مملو از غم است
این غصه در مقابل آن رنج ها کم است

قالوا بلاست ورد لب شیعه از ازل 
مرگ است نزد این قبیله مصفاتر ازعسل



جمعه 99 شهریور 7 | نظر بدهید

 

غروب ها

در شهر هست گر چه خبرها، غروب ها
صحراست پر زخوف و خطرها، غروب ها

هر کودکی کنار در خانه منتظر
در انتظار مهر پدرها، غروب ها

افتاده روی خاک تن بی سر حسین(ع)
زیر سنان و تیر و تبرها،غروب ها

هنگام ظهر جسم پدر زیر نیزه ها
راسش ولی رود به سفرها، غروب ها

گاهی درست وقت سحر می شود غروب
وقتی که در طبق شده سرها، غروب ها

آن آتشی که خیمه ی آل علی(ع) بسوخت
دارد به جان شیعه شررها، غروب ها

آهی کشید زینب(س) و سوزاند  عالمی
آهی  که سوخت جان بشرها، غروب ها

از روی ناقه کودکی افتاد بر زمین
چون داشت سوی شام گذرها، غروب ها

تن های چاک چاک روی خاک کربلا
اما به  روی نیزه قمرها، غروب ها

چون در خرابه راس پدر را بغل گرفت
از بار غم شکست کمرها، غروب ها

زینب(س) به پای نیزه به لب ان یکاد داشت
از بهر دفع چشم و نظرها، غروب ها

خون حسین(ع) ناجی اسلام ناب شد
اسلام  ماند و لطف سپرها، غروب ها

گاهی غروب نقطه آغاز زندگی است
چون هست در شکست، ظفرها، غروب ها



چهارشنبه 99 شهریور 5 | نظر بدهید

 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin