بی سر و سامانی
|
|
تا که تو بی سر شدی، بی سر و سامان شدم بر سر نی رفتی و زار و پریشان شدم
شهر به شهر آمدم در پی تو روز و شب گاه به بزم شراب، گاه به ویران شدم
موی تو را چون نسیم داد تکان روی نی پای نی از داغ تو یکسره طوفان شدم
تا که ز ابروی تو خون سرت می چکید دیده و دل خون شد و قطره ی باران شدم
تا که تو بر روی نی قاری قران شدی دست عزا بر سر و سر به گریبان شدم
چون تن عریان تو روی زمین مانده بود سوختم از داغ تو آتش سوزان شدم
تا ز روی پشت بام بر سر تو سنگ خورد قلب من از غم شکست غمزده گریان شدم
چون سر نورانیت رفت درون تنور در شب تاریک غم شمع فروزان شدم
با غم تو ساختم، از غم تو سوختم بی تو دچار غم و داغ فراوان شدم
رفتی و با رفتنت رفت ز کف هست من ای همه ی هستی ام، خسته و بی جان شدم
|
چهارشنبه 98 شهریور 27 |
نظر
|
|
|
|