به چهره دلبر من مطلع غزل دارد
لبش حلاوت کندویی از عسل دارد
دلش چو آینه صاف است و سینه اش دریاست
هزار شاخه گل یاس در بغل دارد
گمان کنم که ز باغ بهشت می آید
که عطر و بوی خوشی مثل آن محل دارد
یکی است دلبر من در میان مهرویان
هزار شمس و هزاران قمر بدل دارد
ندیده برده دل جمله ی خلایق را
درون خانه ی دل جای از ازل دارد
برای بوسه زدن بر لبان چون قندش
تمام عمر لبانم به دل امل دارد
میان دیده و دل شعله ور شده آتش
که چشم و دل سر دلدار من جدل دارد
اگر چه کشته مرا او به تیر مژگانش
برای فتنه گری نیت جمل دارد
تمام سال مرا وعده داده است او که
بهار چون برسد جای در حمل دارد
دلم برای رسیدن به یار در پرواز
دو دیده ام ولی از هجر او رمل دارد
اگر چه دوره دوری ز یار جانفرساست
خوشم که دوره ی دوری از او اجل دارد