بادصبا ببر خبر از من به سوی یار
|
|
باد صبا ببر خبر از من به سوی یار با او بگو که نیست منتظرش را دگر قرار
هر صبحگاه دل به سر موی او اسیر هر شام خانه ی دل من خانه ی نگار
از هجر دوست شد همه ی عمر من خزان بی روی دوست کی رسدم موسم بهار
گاهی گرفته ام به دو زانو دو دست غم گاهی دو دیده ام شده از هجر زار زار
هردم دچار غصه ی تنهایی دلم امّا در انتظار امام دوچار و چار
چشمم به در سفید شد آقا نیامدی عمرم گذشت لحظه به لحظه در انتظار
هر صبح دلخوشم که تو از راه می رسی هر عصر دلغمین که نیامد دوباره یار
|
یکشنبه 89 مهر 4 |
نظر بدهید
|
|
|
|