بر سر راهت نشستم تا بیایی، تا بیایی
از فراغت خسته هستم کی می آیی، کی می آیی
جستجو کردم جهان را کو به کو صحرا به صحرا
من ندیدم روی ماهت پس کجایی، پس کجایی
ای همه مهر و عطوفت، ای همه خوبی و پاکی
تو بیا تا کلبه ی بی رونقم گیرد صفایی
ای چراغ آسمانها روشن از برق نگاهت
پا ی خود بگذاربرچشمم که گیرد روشنایی
آرزوی دیدن خورشید مانده بر دل ما
از پس پرده برون آ، ای که خورشید خدایی
زیر بار ظلم ظالم، لب فرو بسته است مظلوم
پس بیا ای آنکه بر مظلوم فریادی رسایی
پادشاه عالمینی، در شجاعت چون حسینی
حسن یوسف داری و همچون حسن مرد سخایی
فرش راهت می کنم، من دیده ی ناقابلم را
فرش راهت دیده ام، در پیشگاهت جان فدایی
یوسف حسنی و هستم عاشق آن روی ماهت
کی روا باشد میان عاشق و معشوق او آنی جدایی
یوسف زهرا تویی تو، منجی دنیا تویی تو
در بقیع در سامرا در مشهدی در کربلایی
جز جفا در حق تو ای مهربان کاری نکردم
در عوض هرگز ندیدم ذره ای هم بی وفایی
ای که هر مظلوم را یار و مدد کاری تو مهدی
پاسدار حرمت خون شهید سرجدایی
نیست همتایی تورا در بخشش و فضل و کرامت
می کنم از درگهت تنها نگاهی را گدایی