از داغی شن های صحرا سوختم من
از ضربه ی سیلی اعدا سوختم من
نزدیک دروازه به ما دشنام دادند
از این جسارت ها به مولا سوختم من
از پشت بام کوفه سرها سنگ می خورد
از سنگ چون بشکست سرها سوختم من
می سوختند از غصه اطفال پریشان
از داغ آنها زار و تنها سوختم من
کنج خرابه مسکن آل علی(ع) شد
با رنج و غم، پنهان و پیدا سوختم من
اوباش کوفه طعنه می زد بر اسیران
از طعنه های غصه افزا سوختم من
آزرد ما را خنده های مردم شام
در ازدحام آن تماشا سوختم من
از چشمهایم رود خون گردید جاری
شد دامنم از اشک دریا سوختم من
دیدم سرت را روی نی می خواند قرآن
ای وحی را مفهوم و معنا سوختم من
دیدم سر نورانیت خاکستری بود
افتاده زیر دست و پا ها سوختم من
دیدم که دستی بر کمر دارد رقیه(س)
با یاد درد و رنج زهرا(س) سوختم من
چشم تو روشن بزم «می» بردند ما را
دندان تو بشکست اما سوختم من
هر روز صد دریا ز چشمم اشک غم ریخت
هر لحظه با شکلی مجزّا سوختم من