خوش آمدی به خرابه سراغ دختر بابا
نشین به دامنم امشب سر مطهر بابا
اجازه ده که ببوسم دوباره صورت ماهت
نشد اگر که ببوسم چو عمه حنجر بابا
نثار مقدم تو جان دختر تو پدر جان
ببین خرابه نشین گشته این کبوتر بابا
از آن زمان که دواندند اسب روی تن تو
خبر به ما نرسیده ز حال پیکر بابا
سر تو بر روی نیزه انیس روز و شبم شد
نگاه حسرت من بر سر معطر بابا
تو می زدی به سر من همیشه شانه پدرجان
اجازه ده بنوازم به دست خود سر بابا
ز گریه های خودم عمه را کلافه نمودم
مرا ببر ز خرابه به جان خواهر بابا
ز تازیانه ی دشمن کبود گشته تن من
ولی دو دیده ی من خون ز داغ اصغر بابا
سر عمو روی نیزه دو رد خون ز پی او
روان دو چشمه ی خون از سر برادر بابا
به روی نیزه برایم سر تو کرد تلاوت
به نغمه های حجازی به روی منبر بابا
مرا نبود تصور که پای نیزه نشینم
به روی نیزه ببینم سر منوّر بابا
پدر سرت به سلامت، بگو وصیت خود را
جدایی و غم و درد و کلام آخر بابا