سر بر سر نیزه
|
|
سر بر سر نیزه سر ز سرّی برداشت ابراز نمود آنچه را در سر داشت
ورد لب او فقط خدا بود ، خدا این گفته به یادگار از مادر داشت
او داشت فقط یک دل عاشق زینرو در هر دو جهان فقط یکی دلبر داشت
میخواند نماز عشق در ظهر عطش واندر پی قتل او عدو خنجر داشت
هفتاد و دو عاشق سراپا شده عشق مانند علی اکبر و اصغر داشت
هرچند که شد چشمه ی چشمش همه خون با سوز و گداز دیده بر خواهر داشت
در طشت زر و کنج خرابه آنشب همدردی بی مثال با دختر داشت
دعوت شده بود او به مهمانی عشق با سر بدوید، عشق را باور داشت
در اوج نگاه او خدا پیدا بود باقی طلبید از فنا دل برداشت
لا حول و لا قوه الا بالله تنها سخنی بود که در دفتر داشت
|
چهارشنبه 89 آذر 10 |
نظر بدهید
|
|
|
|