خون گریه کن ای آسمان
|
|
ای آسمان خون گریه کن ، خون گریه کن ای آسمان بغض گلو را پاره کن ، غم را مکن در دل نهان
ای آسمان تو شاهد ظهر عطش بودی بگو آنچه تماشا کرده ای از سوز دل خاکیان
ای آسمان تو ناظر عشق حقیقی بوده ای با درد و داغ و غم بگو، زین قصه صدها داستان
گر لب گشایی تا بگویی قصه ی آن عشق را هم جان بسوزد زآتشش ، هم شعله افتد بر زبان
دریای چشمت را بگو طغیان کند طغیان کند گر زخمه ی عشقی تو را باشد چو من در تار جان
با ما بگو از قهرمان کوچک دشت بلا در چشمهایش گریه و خنده به لبهایش عیان
شد کشته در راه خدا آن قهرمان عاشقی در کودکی شد کشته تا گیرد بقای جاودان
ای آسمان با ما بگو از قصه ی ظهر عطش از داغی شنها بگو واز پیکر بی سایبان
آن عاشق دلسوخته آورده فدیه بهر دوست هم کودک شش ماهه اش هم پیر مرد ونوجوان
در سوگ او کرده فلق صد چاک جیب خویش را از خون او روی شفق گشته به رنگ ارغوان
|
سه شنبه 89 آذر 16 |
نظر بدهید
|
|
|
|