سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

شهادت کوثر پر بهای قرآن

قانون محبت

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (96)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (175)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (172)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (12)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (18)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (16)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (22)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (14)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (225)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (150)

سروده های دیگر (166)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 822334
بازدید امروز :20
بازدید دیروز : 51
تعداد کل پست ها : 1322

 

توفیق اجباری

گرفتارم خداوندا به بند زلف دلداری
رهائی را نمی خواهم، خوشم با این گرفتاری

اگر چه دورم از دلدار و محرومم ز دیدارش
ز وصف روی او شادم، چه سیما و چه رخساری

نمی خواهد اگر او تا ببینم روی ماهش را
رضایم بر رضای او، ندارم هیچ اصراری

تمام جمعه ها را می نشینم بر سر راهش
دوباره ندبه ای دیگر، دوباره گریه و زاری

چشیدم در تمام عمر طعم انتظارش را
نشد عمرم به باطل طی، از این توفیق اجباری

غم هجران او سخت است و آتش می زند جان را
به نصّ وحی آسانی است بعد از هر چه دشواری

اگر توفیق می شد یار و می دیدم جمالش را
نمی بردم به گور این آرزو را مثل بسیاری
*                           
شبی در عالم رؤیا به او گفتم بیا آقا
مگر از من تو دلگیری، مگر از من تو بیزاری؟

جوابم داد چشمان تو لبریز از گناهان است
تو با چشمان آلوده، به این هجران سزاواری

تو لبریز از گناه و جرم و عصیان و خطا هستی
میان ماست از جنس گناهان تو دیواری

شدم من خسته از این غیبت طولانی ام امّا
چه باید کرد وقتی که ندارم من خریداری

فقط می خواستم سیصد نفر یاور، ولی افسوس
ندارم من در این عالم طرفدار و هواداری

اگر چه خویشتن را یار من خواندی تمام عمر
ندیدم از تو امدادی، نه حتّی نیّت یاری

گسستی عهد خود امّا نشد ترکت دعای عهد
مرا هم خسته کردی تو از این رفتار تکراری

دلت را صیقلی کن گر که میخواهی وصالم را
نباشد خانه ی من بی گمان دلهای زنگاری
*                            
شدم بیدار از خواب و پشیمان گشتم از کارم
برائت جُستم و کردم ز خود اعلام بیزاری

منم اسفند و او مانند فروردین به من نزدیک
ولی من دورم از او،  بی گمان ایّام بسیاری

به زیر دِیْن او هستم تمام هستی خود را
چرا پس من از او دارم دعوِیِ طلبکاری؟



سه شنبه 100 آذر 9 | نظر

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin