زینبم در کودکی داغ پیمبر(ص) دیده ام
چند روزی بعد از آن هم داغ مادر دیده ام
تخته های درب خانه شعله می زد تا سماء
مادر پهلو شکسته پشت آن در دیده ام
با غم بی مادری می سوختم هر روز و شب
بیشتر آتش گرفتم، داغ حیدر(ع) دیده ام
لخته های خون میان تشت دیدم وای من
زینبم داغ غم مرگ برادر دیده ام
دست و پا می زد حسین ابن علی(ع) در شط خون
من برادر را به زیر تیغ و خنجر دیده ام
در میان قتلگه در زیر صدها تیغ و نی
من تن خورشید را مجروح و بی سر دیده ام
یک طرف خونین بدن دیدم ابوالفضل(ع) رشید
یک طرف در خون طپیده نعش اکبر(ع) دیده ام
دیدم عبدالله(ع) و قاسم(ع) را که در خون خفته اند
شد فراموشم که داغ عون(ع) و جعفر(ع) دیده ام
داغ هفتاد و دو تن را دیده ام در کربلا
روی دستان برادر نعش اصغر(ع) دیده ام
پای نیزه می زدم از غصه بر سر دست غم
بر سر نیزه سر خورشید انور دیده ام
می شنیدم نغمه ی قرآن من از بالای نی
آری آری نیزه را من مثل منبر دیده ام
در اسارت رفته ام از کربلا تا شام غم
من سر خورشید را در تشتی از زر دیده ام
در خرابه با رقیه(س) همنوا بودم شبی
در میان یک طبق راس مطهّر دیده ام
زینبم ام المصائب، زینبم ام البکاء
من در این دنیای فانی روز محشر دیده ام
می روم از این جهان با کوله بار درد و غم
من که در دنیا فقط داغ مکرر دیده ام
غیر زیبائی ندیدم در جهان پر بلا
چون وجود خویش را لبریز باور دیده ام