زیر سنگینی زنجیر چه آمد به سرش
شده مجروح به زندان بلا بال و پرش
بسکه آزار و شکنجه شده در بند ستم
خم شده قامت او یا که شکسته کمرش
قحطی آب مگر بوده که از سرفه ی خشک
ریخته لخته ی خون، روی زمین، دور و برش
بسکه خون دلش از دیده ی او جاری شد
سرخ رنگ است دو تا گونه و چشمان ترش
عبد صالح لقب اوست ز بس صالح بود
کار او حمد و عبادت همه شب تا سحرش
سخت باشد پدری موقع جان دادن خویش
کنج زندان بلا باشد و دور از پسرش
در همه عمر نشد مرتکب جرم و گناه
ولی افتاده به زندان بلاها گذرش
بسکه پاک است هراسان شده از او دشمن
بیم دارد چو از این خوبی او و گهرش
نیست پاداش نکوئی به جز از نیکوئی
کرده او نیکی بسیار و ندیده ثمرش
کس ندیده است به جز فضل و کرامت از او
او سراپا همه فضل است شبیه پدرش
عاقبت رفت و شد آرام تن او در خاک
آتش افروخت به جان بشریت خبرش
شیعه دائم بزند دست عزا بر سر خود
که شب او شده تاریک و نباشد قمرش
یوسف فاطمه(س) روزی بشود منتقمش
تا به آن روز ولی دیده ی ما منتظرش