یک قافله رسیده که ره توشه اش عزاست
در زیر بار غصه و غم قامتش دوتاست
افراد قافله همگی داغ دیده اند
دلها اسیر غصه و کار بصر بُکاست
هر دل پر است از غم و اندوه و رنج و درد
زیرا به زیر خاک، گلستان لاله هاست
یک اربعین ز دیده ی خود خون گریستند
نو شد عزا و نوبت تکرار ماجراست
می جوشد از زمین غم و حسرت، بلا و حزن
این سر زمین برای همین خاک کربلاست
زینب(س) زند به سر ز غم بی برادری
فریاد کودکان ز غم و غصه تا سماست
هم ناله با نوای غم و رنج کاروان
گریان و غصه دار همه عرش کبریاست
مرغ هوا و آهو و ماهی و جنّ و انس
تا روز حشر بر غم و بر غصه مبتلاست
در این عزا اگر که فلک واژگون شود
یا آدمی اگر که بمیرد ز غم رواست
جبریل تا ابد به سر و سینه می زند
گریان به یاد واقعه ی ظهر نینواست
جاری است روی گونه ی زهرا(س) دو رود خون
اشک عزا روانه ز چشمان انبیاست