کنج زندان بلا اوقات را سر می کنم
در غل و زنجیر هم تسبیح داور می کنم
مادرم زهرا(س) که از داغ پدر خون می گریست
مثل او من گریه از داغ پیمبر(ص) می کنم
مادرم زهرا(س) شده آزرده از مسمار در
کنج زندان گریه بر احوال مادر می کنم
دست بسته چون علی(ع) را سوی مسجد برده اند
ناله ها از سوز دل بر حال حیدر(ع) می کنم
لخته های خون که از حلق حسن(ع) در تشت ریخت
من ز خون دل به یادش دیده را « تر » می کنم
بر سر نیزه سر سبط رسول الله(ص) شد
آه و ناله در غم آن ماه انور می کنم
یا عزاداری کنم بهر ابوالفضل(ع) رشید
یا که گریه در غم شش ماهه اصغر(ع) می کنم
با رقیه(س) می کنم احساس همدردی مدام
گریه ها بر عمه، آن بانوی مضطر می کنم
اشک می ریزم ز داغ حضرت زین العباد(ع)
شیون و فریاد هم از داغ اکبر(ع) می کنم
در اسارت بوده جدم باقر(ع) علم نبی(ص)
در غم او سینه ی خود را مکدّر می کنم
من در این زندان غم می سوزم ار داغ پدر
با غم بابا عزاداری مکرّر می کنم
بسکه با این روضه ها فریاد غم سر می دهم
شام زندان بلا را صبح محشر می کنم