من و غم و من و غصّه من و دو چشم ترم
من و خرابه ی شام و من و سر پدرم
من و شب و من و عمّه، من و اسارت و بند
من و دو گونه ی نیلی و زحمت سفرم
من و پر آبله پا و دو گوش پاره شده
خمیده نیز ز رنج و بلا شده کمرم
من و خدا و من و آسمان، من و خاک
به جلوه بر سر نی شمس و انجم و قمرم
من و کبودی پهلو و تاول کف پا
من و خجالت از عمّه ام که شد سپرم
سه ساله ای که زمین گیر و پیر گشت منم
چرا که داغ عزیزان نشسته بر جگرم
کشید موی مرا زجر و زجر داد مرا
چنان که موی سیاهی نمانده روی سرم
نشان سنگ شد از پشت بام ها سرِ ما
ز ضرب سنگ شکسته تمام بال و پرم
ز بعد واقعه ی کربلا و ظهر عطش
شده سیاه همه روزگار در نظرم
به وسعت همه عالم عزاست در دل من
روان دو چشمه ی خون نیز جاری از بصرم
شکسته بال روم از خرابه سوی بهشت
به روی دست بتول(س)، اصغر(ع) است منتظرم
رَوم که زحمت عمّه شود کمی کمتر
خدا محافظتان ای تمام اهل حرم