تا که در کوفه حسین ابن علی(ع) مهمان شد
قیمت آب به یک باره گران چون جان شد
طلبید آب برای لب عطشان علی(ع)
حنجر اصغرش امّا هدف پیکان شد
گلوی نازک اصغر(ع) هدف تیر که شد
وای من حنجر او پاره و خون ریزان شد
خونش از حنجره و جان ز تنش شد بیرون
ز روی دست پدر هم، سرش آویزان شد
چون حسین(ع) خون علی(ع) را به هوا می پاشید
آسمان دست عزا زد به سر و ویران شد
بر زمین ریخت چو خون علی(ع) شش ماهه
جاری از دیده ز غم، خون دل یاران شد
ماند نعش علی اصغر(ع) به روی دست حسین(ع)
به چه رو خیمه رَوَد، وای که سرگردان شد
ز غمش گشت عزاخانه همه عرش خدا
چشم عالم ز غم و غصه ی او نالان شد
آفرینش همه پوشید به تن رخت سیاه
همه جا محفل اندوه و غم و احزان شد
رخت بست از همه ی عالم هستی عشرت
جامه ی غصّه لباس تن هر انسان شد
نه فقط از غم او اشک بشر شد جاری
هفت گردون ز غمش تا به ابد گریان شد
انبیاء(ع) سینه زنان، نوح نبی(ع) نوحه سرا
پُر ز اندوه و عزا در غم او رضوان شد
از غمش شعله کشان قلب همه اهل سماء
پایه ی عرش خدا نیز ز غم لرزان شد
دل هر شیعه به یاد غم اصغر(ع) خون شد
نه فقط شیعه که خونین دل هر انسان شد
سر اصغر(ع) که روی نیزه روان شد سوی شام
در پی اش کار رقیه(س) تعب و افغان شد
بر سر نیزه ز غصه سر خونین حسین(ع)
با غم و درد عجین، ورد لبش قرآن شد
قصه وقتی که به «سر» شد به لب آمد جان ها
غصه آغاز شد و قصه ی ما پایان شد