این باور من است که تو دوست داری ام
«باور نمی کنم که به خود واگذاری ام»
من را خدا سپرده به دست تو از قدیم
آقا تو هم مرا به خدا می سپاریم
هستم چو در محاصره ی خیل دشمنان
تنها تویی کسی که کند پاسداری ام
ای غایب از نظر، همه دارایی ام تویی
هرگز مباد آن که ز خود باز داری ام
شکر خدا که سایه ی تو هست بر سرم
در سایه ی درخت ولایتمداری ام
گر چه نبوده ام همه ی عمر یار تو
پیوسته دست یاری تو کرده یاری ام
عمری است در فراق تو خون گریه می کنم
بر روی گونه ام بنگر اشک جاری ام
چشمم به راه مانده بیا دیگر از سفر
بس نیست در فراق تو این غمگساری ام؟
لبریز اعتبارم اگر در کنار تو
بی تو فقیر و شهره به بی اعتباری ام
چشمان من کجا و تماشای تو کجا؟
در طول عمر منتظری افتخاری ام
در وقت سر شماری یاران منتظر
من را میان منتظران می شماری ام؟
آقا بیا و پای به چشمان من گذار
بنگر به پای مقدم تو جان نثاری ام
عمرم تمام گشت و ندیدم جمال تو
من ماندم و فراق تو و شرمساری ام