زنی را می شناسم زندگی بخشیده انسان را
به دانشگاه خود تدریس کرده درس ایمان را
زنی را می شناسم ماتم و رنج و بلا دیده
به روز حادثه از اشک دریا کرده دامان را
زنی را می شناسم بوده در بالای تلّ روزی
بدیده زیر خنجرها تن خورشید تابان را
زنی را می شناسم غصه و رنج و بلا دیده
که از بالای تلّ او دیده بیرون رفتن جان را
زنی را می شناسم سفره دار سفره داران است
و او بگذاشته در سفره های شیعیان نان را
زنی را می شناسم صاحب غم های عاشوراست
شناور دیده در خون جسم صد چاک شهیدان را
زنی را می شناسم روی نیزه دیده رأسی را
که می خوانده است با لحنی حزین آیات قرآن را
زنی را می شناسم در شب شام غریبان هم
نشد ترکش نماز شب، سپاس از حیّ سبحان را
زنی را می شناسم من، ندیده غیر زیبایی
و با این کار خود ویران نموده کاخ شیطان را
زنی را می شناسم من، که هفتاد و دو غم دیده
بدیده روی خاک افتاده جسم پاک یاران را
زنی را می شناسم آب در مشکی ندیده است او
ولی از ابر چشمان یتیمان دیده باران را
زنی را می شناسم من اسیر درد و رنج و غم
نموده دستگیری ها به بند غم اسیران را
زنی را می شناسم من که از کرب و بلا تا شام
کشید از پای اطفال حرم خار مغیلان را
زنی را می شناسم من که او با خطبه های خود
پیمبر وار کرده رهنمایی هر مسلمان را
زنی را می شناسم من که بر هر درد درمان است
کسی که با نگاهی کرده درمان درمندان را
زنی را می شناسم من که چون حیدر(ع) سخندان است
که با هر خطبه ای حیران نموده او ادیبان را
زنی را می شناسم زینب(س) است و زینت بابا
که یاری کرده مانند علی(ع) او هم ضعیفان را
گلی را می شناسم من که گلزار است مدیونش
که زینت داده این گل شاخه ی هر باغ و بستان را
اگر چه در تمام عمر از داغ برادر سوخت
ولی می کرد پاک او اشک چشمان یتیمان را
به یمن مقدمش اهل جهان خوشحال و خندانند
ندید افسوس او هرگز لبی خوشحال و خندان را