شب جمعه به دور از چشم افراد
گذار من به قبرستانی افتاد
برای شادی ارواح اموات
نمودم زمزمه چندی ز آیات
به رسم معرفت گفتم سلامی
ولی نشنیدم آنجا من کلامی
به اهل قبرها بودی خطابم
نداد اما کسی هرگز جوابم
چو نشنیدم من از آنها صدایی
ز خاک گورها آمد ندایی
بگفتا با زبان بی زبانی
که می خواهی چه چیزی را بدانی
بگفتم گو مرا از حال اجساد
و خاک گور شرح قصه می داد
کفن ها پاره و پوسیده هستند
و هر چه تار و پود از هم گسستند
بدن ها هم ز هم پاشیده هستند
تمام استخوان ها هم شکستند
اگر آزرده می شد چشمی از خار
ز خار کوچکی بودی در آزار
همان چشم لطیف و ساده و پاک
شده اینجا ولی لبریز از خاک
تمام بندهای دست و پاها
جدا افتاده اند از هم در اینجا
تمام گوش و بینی و زبان ها
شده پوسیده مثل استخوان ها
نه گوشی مانده و نه چشم و بینی
اثر از صورت زیبا نبینی
به جا مانده اگر چه روسیاهی
ندارد فخر اینجا پادشاهی
شده بیرون ز تن چون جان انسان
همه با خاک یکسانند یکسان
خبر از چشم و ابرو نیست اینجا
خبر از زور بازو نیست اینجا
اگر خاشع و یا اهل غرورند
همه مردم در اینجا خاک گورند
ندارد هیچ کس با دیگری کار
بدن ها طعمه ی مورند یا مار
****
خدا در این بدن ها می دمد باز
دوباره زندگی می گردد آغاز
ولی این بار هنگام حساب است
زمان رؤیت لوح و کتاب است
گروهی اهل تقوا و یقینند
همان ها جزو اصحاب یمینند
گروهی هم خلاف و نابکارند
که آنها جزو اصحاب یسارند
گروهی با علی(ع) اهل بهشتند
چه خوشبختند و چه خوش سر نوشتند
گروه دومی اهل جحیمند
میان آتش دوزخ مقیمند
علی(ع) باشد قسیم جنت و نار
دل شیعه به دام او گرفتار
گنه کاریم اما شیعه هستیم
به مهر آل حیدر(ع) دل ببستیم
علی(ع) اوراد تسبیح است ما را
به حق او قسم گویم خدا را
به حق اهل بیت(ع) و حق قرآن
ببخشا هر چه ما کردیم عصیان
بده نامه تو بر دست یمینم
نما با آل احمد(ص) همنشینم