دیدم پدری که داشت قلبی از سنگ
با تک تک خانواده بودش سر جنگ
هر روز برای خانه قانون می ساخت
قلب همه را همیشه پر خون می ساخت
هر کس که نبود تابع قانونش
از بهر پدر حلال بودی خونش
آن مرد خشن فقط یکی دختر داشت
دختر ولی از پدر دو چشم تر داشت
هر روز پدر دختر خود را می زد
سیلی به رخ آن گل زیبا می زد
دختر به پدر گفت: شبی با زاری
بابا ز چه رو مرا تو می آزاری
گفتا: پدرش که خانه قانون دارد
سر پیچی از آن جزای افزون دارد
من حاکم این خانه و قانون مندم
بر هر چه که تصویب کنم پابندم
تو کودکی و دخترکی سر به هوا
هرگز تو نداری سر تسلیم و رضا
باید بخوری کتک که انسان بشوی
یا گوشه ی این خانه تو زندان بشوی
دختر به پدر گفت: پدر خانه ی ما
نه مجلس شوراست نه اعیان و سنا
قانون وفاست حاکم این خانه
هر حکم دگر هست مرا بیگانه
این خانه اگر شود پر از مهر و وفا
یا آن که زند موج محبّت همه جا
قانون وفا اگر که باشد حاکم
اینجاست سرای مهرورزی دائم
قلب پدرش نرم شد از این سخنان
لبریز ز آزرم شد از این سخنان
شد منقلب و حال خوشی پیدا کرد
او ترک ستیزه جویی و دعوا کرد
زد بوسه به گونه های دختر، بابا
گفتا: همه هستی ام به قربان شما
دختر به سخن آمد و یک بار دگر
گفتا: به خداست این جهان جای گذر
سی ساله که بودی آمدم من به جهان
تو عاشق من شدی از آن وقت و زمان
صد ساله سفر گر کنی از دار فنا
هفتاد سنه تو بوده ای عاشق ما
تا آن که دو چشم خویش را بگشودم
شیدای تو و شیفته ات من بودم
تا لحظه ی مرگ گر که باشم لایق
مدیونم و ممنونم و هستم عاشق
این عمر گران می گذرد خیلی زود
آتش مزن او را و مکن او را دود
گر عمر عزیز را غنیمت دانیم
با مهر و وفا کنار هم می مانیم
با مهر و وفا و عشق ورزیدن ها
چون باغ گلی جهان بگردد زیبا
بگذشت گذشته ها ولی از این ماه
هنگام وفاست، یا علی(ع)، بسم الله...