شد محرّم و گشته موسم مصیبت و عزا
کربلا شده غرق درد و رنج و غصه و بلا
مانده تشنه لب جمله کودکان ز قحط آب
ناتوان شده وای من علی اصغر(ع) رباب
می شود دل سنگ هم به حال او کباب
اهل آسمان با رباب دل شکسته همنوا
می شود روان ساقی حرم سوی فرات
تا که یابد او از برای تشنگان ره نجات
تا به دست او حل شود تمام مشکلات
ساقی حرم آن عموی مهربان خیمه ها
جمله کودکان دیده هایشان به در در انتظار
جمله بانوان دست بر دعا امیدشان به کردگار
ساقی حرم مشک خالیش به دوش، بی قرار
حمله ور سوی دشمن است و دل پر از رجا
ساقی حرم عاقبت رسیده در کنار آب
در میان آب ناگهان بدید عکس ماهتاب
مشک آب را پر کند امیر عشق با شتاب
تشنه لب روان شد به سوی خیمه مظهر وفا
حمله ور به او جمع بی شمار دشمنان
می رسد به گوش بانگ تیر و خنجر و سنان
عده ای دگر تیرهای خود نهاده در کمان
شد ز ضربه ها دست های ساقی حرم جدا
ساقی حرم همان سر آمد دلیرها
ثانی علی(ع) که در شجاعت است شیر شیرها
چشم های او و مشک هر دو شد نشان تیرها
خشک تر شد از کویر وای من لب صغیر ها
شد ز زین نگون علمدار و ساقی حرم
خیمه ها شدند پر از اشک و آه و غم
قامت حسین(ع) شد از بار غصه خم
می رسد به گوش نوای آه و ناله و نفیر ها
زینب(س) حزین دست غصه می زند به سر
زیر بار غم شکسته شد ز زین العابدین(ع) کمر
شد ز خون دل چشم های ساکنان خیمه تر
اهل آسمان به درد و رنج و غصه مبتلا
بی کس و غریب مانده است حسین فاطمه بین دشمنان
کشته گشته اند عون و جعفر و علی اکبر(ع) جوان
حلق اصغرش شد نشان تیری از کمان به ناگهان
گشته بحر خون ز خون کشتگان زمین نینوا
می شود سر حسین فاطمه(س) ز پیکرش جدا
کو به کو سر بریده اش به روی نیزه ها
خاندان او می شوند اسیر قوم اشقیا
می روند پا برهنه تا به شام غم ز کربلا