همرهان این ســــــــــرزمین پر بلا کرب و بلاست
|
|
همرهان این ســــــــــرزمین پر بلا کرب و بلاست هـــــــــــمرهان اینجا که می بینید آری قتلگاست
قطره های خون که می بیــــنید اینـــــــــجا ریخته قطره های خون شاهنــــشاه سر از تن جداست
اشک و خون در هم شده اینجا ، گمانم خواهری لب نـــــــــهاده بر رگی کان رگ بریده از قفاست
دوستان این ســر که می بینید خون آلوده است می رود گه در تنور و گاه روی نــــــــــیزه هاست
شــــــــعله های آتشی از دور تر پــــــــــیداستی وای ای یاران که این آتـش ز طرف خـیمه هاست
کودکی با گوش پاره وای ســــــــــیلی می خورد یک سه ساله دخـــــــــتری آری اسیر اشقیاست
کودکی هم روی دست باب خود غش کرده است تیر کـــــین هم از کـــمانی بهر حلقومش رهاست
از چه رو از چشم مشک این گونه خون جاری شده
گوئیا این مشک مشک ساقی لب تشنه هاست
بر لب شــــــــــــط است ساقی و لبان خشک او در کنار شط آب و تشـــــــنه همچون بچّه هاست
آب می آورد ســـــــاقی بــهر طـــــــــــفلان حرم دشـــــمن بی دین جدا بنمود از او دست راست
دوستان ساقی دو دستش را به راه دوست داد چون که ساقی تشـــــــنه ی دیدار یار آشناست
کشته شد ساقی و از زین سرنگون بر خاک شد خاک پاک دشــــــت ماریه که نامــــش کربلاست
کیست کاینـگونه به خون خویش غوطه می خورد ماه در خون می خورد غوطه ، یا او مه لــقاست
شعر: علی اسماعیلی
|
پنج شنبه 86 دی 20 |
نظر بدهید
|
|
|
|