صدای العطش از نای کودکان برخاست
فرات و دجله بخشکید و نهروان یخ زد
علی اصغر شش ماهه روی دست پدر
و قلب سنگ تر از سنگ دشمنان یخ زد
به زیر سم ستوران تن امام شهید
و قلب خواهر زاری که ناگهان یخ زد
به گوش می رسد آوای قاری قران
ولی چه سود که گوش یزیدیان یخ زد
سری به نیزه و زلفی که باد می لرزاند
و خاطرات که در ذهن کودکان یخ زد
یتیم ناقه سوار و اسیر بند عدو
ز ناقه نقش زمین گشت و ساربان یخ زد
رقیه را مزنیدش مگر فدک دارد
میان بغض گلو گیر او فغان یخ زد
ز بس که طعنه شنیدند از اهالی شام
زغصه قلب همه کاروانیان یخ زد
زمینیان همه غمگین و داغدار و ملول
و عرش رنگ عزا – بغض عرشیان یخ زد
به غنچه ی لب قاری عدو چو می زد چوب
ز شرم با غم و اندوه خیزران یخ زد
رقیه بود و خرابه – سر بریده ی باب
و نیمه های شبی را که کاروان یخ زد
ز چشم آل رسول است سیل خون جاری
تعجب است چرا چشم آسمان یخ زد
ز بس که سوخت دل و دیده اشک غم بارید
ردیف و قافیه هایم در این میان یخ زد