شب یلدای زینب(س) را سحر نیست
انیس او به جز اشک بصر نیست
برای زینب(س) از داغ شهیدان
به غیر از غصه و خون جگر نیست
سر خونین اصغر(ع) بر سر نی
و زینب(س) را به دل غیر از شرر نیست
شب زینب(س) سحر هرگز ندارد
برایش چون که خورشید و قمر نیست
همه گلهای او گردیده پرپر
به گلشن دیگر او را یک پسر نیست
دلش لبریز اندوه است و ماتم
که زینب(س) غصه هایش مختصر نیست
همه باغش در آتش سوخت ای وای
و دیگر باغ زینب(س) را ثمر نیست
اگر چه داشت دنیایی ز گوهر
اثر از آن همه درّ و گهر نیست
چرا قامت خمیده گشته زینب(س)
توانی دیگر او را در کمر نیست
به طفلان یتیم و بی پناهش
به صحرای بلا غیر از خطر نیست
شب و تاریکی و اندوه و غصه
کسی از حال زینب(س) باخبر نیست
چه گوید در جواب کودکی او
که جوید باب خود، اما پدر نیست
پدر رفته سفر کی باز آید
مگر پایان دگر بر این سفر نیست؟