بی احتیاطی
|
|
آئینه ای شکست ز بی احتیاطی ات جانم به غم نشست ز بی احتیاطی ات
جانم که بسته بود به زلف سیاه تو یکباره رخت بست ز بی احتیاطی ات
دل در تمام عمر، اسیر تو بوده است حالا ولی برَست، ز بی احتیاطی ات
آن ریسمان که بود دلیل وصال ما شد پاره و گسست ز بی احتیاطی ات
لبریز شور و شادمانی اگر بود این دلم حالا ز غم پُراست زبی احتیاطی ات
پیوند محکم من و تو پاره پاره شد دشمن ولی چه مست، ز بی احتیاطی ات
جامم شکست و مستیم از سر چه زود رفت ای مرد حق پرست ، ز بی احتیاطی ات
با سنگ غم به سینه من کم بزن دگر بشکست پا و دست، ز بی احتیاطی ات
با هم برادریم و خورده گره جان ما به هم یک یاعلی(ع) بگو و بکش روی غم قلم
|
چهارشنبه 93 بهمن 29 |
نظر بدهید
|
|
|
|