خاطرات یک مادر
|
|
ظهر یک روز گرم تابستان در کجا کوچه بنی هاشم کوچه باریک تنگ فرش کوچه ز سنگ خاطرات کبود یک مادر چادرش خاکی قامتش هم خم کوچه اینک فرو شده در غم مادر مهربان یک امت که به وقت قدم زدن باید دست بر شانه ی پسر گیرد سر به مغرب خمیده شد خورشید گوهر عصمت از کمر بشکست باید از سنگ فرش کوچه شنید شرح جانسوز قصه را اینک دیده اند سنگهای آن کوچه ماجرا را یکایک از نزدیک مادری قامتش کمان چون دال گونه هایش ولی شده نیلی خورده از بس که مادر امت از عدوی خدا و دین سیلی می چکد خون ز گوشه ی چشمش بازویش هم ز ضرب در نیلی روضه از کوچه می شود آغاز کوچه لبریز بی نهایت راز باز کن سنگ کوچه لب ها را باز گو قصه ی کتک ها را سخنی از فدک بگو با من تو ز درد و کتک بگو با من گر چه سخت است درد هر سیلی سخت تر انحراف در دین است سخت تر عهد شوم و ننگین است غصب شد چون ولایت حیدر(ع) راه گم شد به نا کجا شد ختم هر کسی پا به نا کجا بگذاشت رو به باطل و در فنا شد ختم غصه از قصه است و فرجامش انحراف طریق و انجامش دوستان، چاره چیست؟ باید سوخت؟ باید ساخت؟ یا که باید تفکری تازه طرح نو طرح تازه ای انداخت؟ به کدامین طریق باید رفت؟ شیعه آگاه شیعه بیدار است راه حق روشن است هموار است تا علی(ع) مقتدای تک تک ماست راه ما راه حق طریق خداست...
|
سه شنبه 93 اسفند 26 |
نظر بدهید
|
|
|
|