درد عشق
|
|
عمری کشیده دیده و دل درد انتظار لبریز غصه بوده دل و دیده اشک بار
مویم سپید گشت و نیامد نگار من از جور روز گار کنم شکوه یا ز یار
چشمان من که مانده به در، در تمام عمر بگریسته ز درد غم یار زار زار
در سینه آتش غم او شعله می کشد در دل همیشه داغ فراقش به یادگار
هم خاک پای اوست مرا توتیای چشم هم گرد کفش اوست مرا تاج افتخار
خوش آن زمان که چشم بدوزم به چشم او من باشم و دو چشم من و یار گلعذار
باشد به هر کجای همانجا خوش است دل در کوه و دشت و ساحل هر جوی و جویبار
عمرم تمام گشت و ندیدم جمال او پیداست یار، دیده ی من گشته پر غبار
نوشم ز شهد دیدن او جرعه ای اگر شور و نشاط و مستی من خارج از شمار
یارب سپاس عشق و جنون آفریده ای کردی به عشق یوسف زهرا(س) مرا دچار
|
چهارشنبه 94 شهریور 18 |
نظر بدهید
|
|
|
|