امیر لشکر کفار وقتی شخص شیطان بود
تمام کفر در جنگی علیه کل ایمان بود
زمین کربلا صحرای محشر گشته بود آن روز
میان قتلگه غوغا، کنار خیمه طوفان بود
به سر می زد ز غصه خواهری هفتاد غم دیده
ز چشمان پر از خونش روان خون مثل باران بود
میان قتلگه افتاده بودی پیکری در خون
سرش اما به روی نیزه چون خورشید تابان بود
طنین نغمه ی قران فضا را عطر آگین کرد
سری بالای نیزه بر لبش آوای قران بود
در آن ظهر عطش خورشید آتش بار می تابید
به روی ماسه های داغ پیکرهای عریان بود
زمان آزمایش بود و وقت انتخاب راه
و حق جویی گنه کرده، ز کردارش پشیمان بود
یکی آنجا سرا پا مست دیدار خدا می شد
یکی هم عاشقانه طالب دیدار جانان بود
گروهی رذل تحت سلطه ی ابلیس و اهریمن
گروهی نیز پا تا سر خدا را سر به فرمان بود
میان معرکه آن روز سنگ فتنه می بارید
بلا بعد از بلا، اندوه و رنج و غم فراوان بود
تنی بی سر میان قتلگه در خون خود غلطان
و مدفون زیر صدها نیزه و شمشیر و پیکان بود
تکان می داد وقتی باد گیسویی به روی نی
به پای نیزه خون جاری ز چشمان یتیمان بود
شب از کنج تنوری تا سحر گه نور می بارید
سری از جنس نور آن شب چو در آن خانه مهمان بود
کلام آخر من این که بعد از واقعه زینب(س)
یکی از چشمهایش خون یکی پیوسته گریان بود