باغ عشق
|
|
در سر هوای رفتن تا کوی یار داشت یک باغ عشق و عاطفه در کوله بار داشت
غیر از کلام وصل، سخن بر زبان نداشت عمری برای لحظه ی وصل انتظار داشت
چشمان او ز دوری دلبر دو رود خون هم شکوه از فراغ و هم از روزگار داشت
دوری یار چون به درازا کشیده بود درسینه درد هجر و دلی بیقرار داشت
بعد از شب سیاه چو هنگام روشنی است در سر هوای یار و طواف نگار داشت
اعمال زشت مانع دیدار یار بود از کرده های روز و شب خویش عار داشت
شرط وصال، پاکی آئینه ی دل است این آینه به وسعت دنیا غبار داشت
گفتند: وصل یار نصیبش جرا نشد؟ گفتم که کار از عمل آید، شعار داشت!
|
پنج شنبه 94 بهمن 1 |
نظر بدهید
|
|
|
|