دلی شکسته و چشمان خونفشان دارم
ز تازیانه و ظهرعطش نشان دارم
ز بس که بار مصیبت کشیده ام بر دوش
من از زمان کودکی خود قدی کمان دارم
من از تبار حسینم، که از شهادت او
بساط گریه و ماتم به ارمغان دارم
اگرچه خاطره هایم ز سالها پیش است
ولی به سینه ی خود داغ جاودان دارم
ز بعد حادثه یک کاروان به راه افتاد
که خاطرات فراوان ز کاروان دارم
به روی نیزه اذان را به چشم خود دیدم
چه خاطرات غمینی از آن اذان دارم
ندیده ام پس از آن حادثه بهاری را
تمام سال فقط موسم خزان دارم
به پیش دیده ی من، خیزران به لب می خورد
هزار شکوه من از دست خیزران دارم
به روی نیزه سر ماه را که می بردند
به سینه، خون جگر، من از آن زمان دارم
سر بریده ی اصغر(ع) زنیزه می افتاد
هزار بار بمردم، چگونه جان دارم
سر پدر روی دست رقیه(س)، نیمه ی شب
به سینه داغ غمی سخت و بیکران دارم
اگر چه فاش نمودم هزار غصه ولی
هزار غصه ی دیگر به دل نهان دارم