خاطره های شام
|
|
قافیه های شعر من رنگ صفر گرفته است ز کاروان کربلا دلم خبر گرفته است
به سوی شام غصه ها روانه کاروان غم و ساربان سنگ دل به نیزه سر گرفته است
دخترکی سه ساله با موی سپید دیده اید؟ از چه دو دست خویش را او به کمر گرفته است؟
بود سر عموی او به نیزه در مقابلش پیش دو چشم دخترک قرص قمر گرفته است
دختر قد خمیده ای که دور بوده از پدر هوای دیدن پدر وقت سحر گرفته است
اگر چه در غم پدر ز دیده خون گریسته ولی به روی دامنش درّ و گهر گرفته است
در عجبم که آسمان چرا نگشته واژگون دیده شده پر از غم و سینه شرر گرفته است
از آن سفر گذشته است اگر چه سال ها ولی چه اشکها ز چشم ما از آن سفر گرفته است
خاطره های دخترک تمام رنگ غصه داشت قصه به سر رسیده و دیده ی تر گرفته است
|
چهارشنبه 95 آبان 12 |
نظر
|
|
|
|