بچشم
|
|
گفت راهی شو به سوی کربلا ، گفتم بچشم گفت در راهــــــم نما سر را فدا ، گفتم بچشم
گفت میــــخواهم دو دســــت پاک عبّاس تو را بهـــر اجـــــرای فرامـــــین خدا ، گفتم بچشم
گفـــت اســماعیل خود را تا به قــــربانگه بیار امر مــولا بود، پــس بی ادّعـــا ، گفتم بچشم
گفت میــــخواهـــم تورا بالای نعـــش اکـــبرت خواســـتم از کار من باشد رضا ، گفتم بچشم
گفت باشد دشمنت بی دین و بی تقوا بسی تا که می بُرّد ســـرت را از قفا ، گفتم بچشم
گفت خواهم خواهـــــرت بوسد رگ ببریده ات سر فرود آورده در حال دعا ، گفــــتم بچـشم
گفت می گردد سرت بالای نیزه ، شهر شهر کودکانت هــــمره او پا به پا ، گفـــتم بچشم
عـــبد فرمانـــبر من و فرمـــانروای مــــن خدا هرچه می فرمود بی چون چرا، گفتم بچشم
|
چهارشنبه 87 بهمن 2 |
نظر بدهید
|
|
|
|