تو رفتی تا میان ما نماند حرف چندانی
تو رفتی رفت از دنیا ره و رسم مسلمانی
تو رفتی و گرفتی فرصت دیدار خود از ما
بیا در خانه ی چشمان ما آقا به مهمانی
تو رفتی از فراقت مرگ تدریجی نصیبم شد
نمانده بعد تو در پیکر من ذره ای جانی
تو رفتی باغ جانم خشک مانند کویری شد
به باغ جان نباریده پس از تو قطره بارانی
تو تا بودی ندانستیم ما قدر شما را هیچ
و حالا هم ندارد هیچ سودی این پشیمانی
ز بی مهری ما بار سفر بستی ز پیش ما
تو رفتی مهر بی مهری مرا خورده به پیشانی
تو را با زحمت بسیار آوردم به دست اما
نمی دانم چرا دادم ز دستت من به آسانی
تو بودم بودی و بودی تو هم دین و هم ایمانم
تو رفتی هستی ام رفت و ندارم دین و ایمانی
همه غمهای عالم بعد تو شد میهمان دل
منم با کوهی از حسرت ، من و اوج پریشانی
دوباره بازگرد و میهمان دیده ی ما باش
دوباره شادمانی را به ما بنمای ارزانی