عاشقانه های من
|
|
در بند غمم زغم نجاتم بدهید چون تشنه لبم آب حیاتم بدهید
سردیم شده، دوای دردم گرمی است از لعل لب دوست نباتم بدهید
*** در خانه ی خود کمی دعا کم دارم دستی که رود سوی خدا کم دارم
ای دوست بدون توست دنیا زندان با آنکه توانگرم تو را کم دارم
*** تو پادشه عالم و من نیز غلام هر صبح فرستمت من از دور سلام
با آنکه درون قلب من جا داری در زندگی ام جای تو خالی است مدام
*** برگرد که ما چشم به راهت هستیم محتاج به یک گوشه نگاهت هستیم
ره گمشدگانیم و در این ظلمت شب در آرزوی صورت ماهت هستیم
*** هنگام سحر به وقت تعقیب نماز دستم به سوی خدا و در راز و نیاز
از حق طلب امر فرج می کردم با سوز صبا و شور در اوج حجاز
|
دوشنبه 96 بهمن 16 |
نظر
|
|
|
|